امیر مهدیامیر مهدی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

هدیه آسمانی ما

واکسن 6 ماهگی

پسرم رو 27 فروردین بردیم پیش آقای دکتر واسه چکاپ ماهانه که : وزنش 7 کیلو قدش 69 سانت دور سرش 44 سانت بود و دکتر گفت هنوز هم لاغر هست و البته گفت که نگران نباشیم و احتمالا ارثی هست و چون بابا سجاد هم لاغره اینجوریه ما هم دوباره ادامه تلاش رو شروع کردیم و کلی غذا های جدید درستیدیم ولی آقا پسر ما فقط سوپ رو دوست داره و خیلی از فرنی و سرلاک استقبال نمیکنه قربون اون لباش هم بشم وقتی داره نق میزنه که سرلاک نخوره یا محکم لباش رو میبنده(البته مامان گولش میزنه و براش قصه میگه البته با ریتم شعر و تا پسری میخواد ذوق کنه یه قاشق دیگه خورده ) آب سیب رو هم جدیدا شروع کردم ولی جیگر مامان اونم خیلی دوست نداره حالا بگم از واکسن 6 ماهگی که 2 ش...
30 فروردين 1391

یه گردش کوچولو

هفته پیش مامان و بابا و امیر مهدی جون با هم یه گردش کوچولو رفتن و پسر شیرین ما چیزای جدید دید و تجربه کرد تو این گردش کوچولوی دو روزه امیرمهدی خیلی پسر خوبی بود و اصلا هم مامان و باباش رو اذیت نکرد اینم عکسهای پسر دسته گلمون پارک کودک رستوران:   آبشار آپری ...
23 فروردين 1391

تولد یه ماهگی

عمو محمد اومده بود خونمون که نی نی رو ببینه ما هم قرار بود از قبل تولد یه ماهگی شیرین ترین هدیه آسمونیمون امیر مهدی رو بگیریم اینحوری شد که تولد حسابی تولد شد مامان جون-بابا جون-خالخ جون و دایی جون و خانواده عمو محمد هم تو تولد بودن خاله جون و دایی جون واسه امیر مهدی یه خرگوش خوشگل آورده بودن که آهنگ میخونه و میرقصه مامان جون و بابا جون هم یه پلاک طلا آورده بودن زنعمو هم غیر از کادو تولد یه عروسک فیل آبی آورده بووود اینم عکس های یه ماهگی ...
15 فروردين 1391

تولد 5 ماهگی

بازم سلام پسر شیرین ما 5 ماهه شد 5 ماهگیت مبارک پسرم قبل از تولد 5ماهگی بازم مسافرت سه تایی داستیم به ارومیه خونه آنا جون و آتا جون و بازم عمه جونی زحمت کشیده بود و واسه امیر مهدی جون کیک تولد درست کرده بود به به چه کیکی هم خیلی خوشگل هم خیلی خوشمزهههههههههههههههه اینم عکساش ...
15 فروردين 1391

اولین حمام

خوب این آقا امیر مهدی ما اولین حمامش رو وقتی سه روزش بود رفت، مامان جونش بردش حموم و آنا جونش هم لباس تنش کرد مامانش هم مثل خبر نگارا همش ازش عکس میگرفت حمام رفتنت مبارک باشه پسر عزیزم راستی یادم رفت بگم که چه پسر دسته گلی بودی تو حمام و حتی یه نق کوچولو هم نزدی مثل اینکه به مامانت رفتی و عاشق آب بازی هستی آخ جوووون پس منتظر تابستون میمونیم که بریم تو حیاط آب بازی ...
14 فروردين 1391

روز جهانی حضرت علی اصغر

مامان جون امیر مهدی ما 3 شنبه رفت مشهد و حسابی به مامان امیر مهدی سفارش کرد که یادش نره پسری رو ببره روز جهانی علی اصغر خلاصه که مامان پسری هم کلی تو پارچه های مامان جون گشت و یه روسری مشکی با یه سربند سبز برای پسری دوخت(با چه مصیبتی:D:D) ولی شبش آقا پسر ما طبق معمول تا 3 صبح بیدار بود ساعت 5 صبح هم مامان جون اس ام اس زده بود که روز علی اصغر فراموش نشه قرار بود مراسم از ساعت 8:30 شروع بشه و مامان هم فکر میکرد حتما تا ظهر طول میکشه واسه همین تصمیم داشتم 9:30-10 راه بیافتیم خلاصه مه تا راه بیافتیم و با بابا و خاله جون پسری برسیم مراسم ،برنامه تموم شده بود ولی خوب مهم نیته دیگه اینم عکس پسری ...
14 فروردين 1391

اولین مسافرت سه تایی

از زبان امیر مهدی خان :تو هفته پیش ما اولین مسافرت سه تایی مون رو باهم رفتیم خونه آنا جون و آتا جون و 10 روز هم موندیم، حسابی بهمون خوش گذشت روز اول که رسیدیم عمه جون واسمون یه کیک تولد سه ماهگی خوشگل و خوشمزه درست کرده بود که کلی باهاش کیف کردیم بعد هم تو گهواره بابام که مال وقتی که نی نی بود کلی تاب بازی کردیم تازه همه فامیل هم اومدن و من حسابی مهم شده بودم کلی هم باآتا جونی و آنا جونی بازی کردم و کارای جدید هم یاد گرفتم راستی اونجا یه اتاق هم بود که خوابیدن توش خیلی کیف میداد آخه هواش خیلی خوب بود البته ببخشید که پشتم به شماست فقط تو این مسافرت من یه لباس خوشمل داشتم که وقتی برگشتیم آقا دزد ناقلا از تو ماشینمون دزدید...
14 فروردين 1391

عید نوروز

عید نوروز هم از راه رسید و سال 1390 با همه شیرینی هاش تموم شد سالی که خدا یکی از پاک ترین و شیرین ترین فرشته هاش رو به ما سپرد تا زندگیمون با حضورش رنگ خدایی بگیره از خدای خوبم برای همه نعمت های خوبش و برای نعمت خوب خوشبختی سپاسگزارم اینم عکس امیر مهدی شیرین ما در 5 ماه و دوروزگی و در روز عید 1391 اولین بهار زندگی پسرم پسر عزیزم الهی زندگیت همیشه بهاری باشه عاشقونه دوستت دارم ...
14 فروردين 1391

اولین مامان گفتن پسر گلم

امیر مهدی عشق مامان جمعه 11 فروردین برای اولین بار گفت "ما" قصه از این قرار بود که پسر گل ما داشت داد و بیداد میکرد که مامانش نگاش کنه مامانش هم داشت لباسهای پسری رو که شسته بود روی شوفاژ پهن میکرد که پسری با صدای بلند گفت "ما" مامانشم غرق بوسش کرد و کلا بی خیال لباسها شد بابا هم که این صحنه رو دیده بود کلی قربون صدقه پسری رفت
14 فروردين 1391
1